۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

میدانچه ی منیریه خالی نیست




قبلا این پرسش رو مطرح کرده بودم که چشم انداز جنبش در آینده رو چطور می بینید ؟

چند روز پیش از اتفاق عجیبی باخبر شدم که در گوشه ای از شهر تهران رخ داده . اتفاق تأمل برانگیزیه . ماجرا از این قراره که مدیران مدارس راهنمایی دخترونه ی یکی از مناطق جنوب تهران در اداره ی آموزش و پرورش اون منطقه جلسه داشته ن . در این جلسه ، رییس اداره ی آموزش و پرورش منطقه در خلال صحبت هاش شروع کرده به توهین به سران جنبش و مرحوم آیت الله منتظری . یکی از مدیران به رییس اداره اعتراض کرده و جواب یاوه گویی های او رو داده . چند روز بعد حکم برکناری مدیر مورد نظر صادر شده و مدیر جدیدی که در اصل یک خواهر بسیجی و فاقد سوابق مدیریت آموزشی بوده جانشین او شده .
خبر برکناری مدیر و دلیل اون به گوش اولیای چند تا از دانش آموزان می رسه . خبر توی خونه ها مطرح میشه و روز بعد به مدرسه درز می کنه . ظرف یکی دو ساعت تمام مدرسه از ماجرا باخبر میشن .
زنگ اول به پایان می رسه و زنگ تفریح شروع میشه . توی حیاط بچه ها با هم همفکری می کنن و تصمیم می گیرن بعد از به پایان رسیدن زنگ تفریح سر کلاس نرن . یعنی درواقع اعتصاب کنن . ( توجه داشته باشید دانش آموزان مقطع راهنمایی بین 12 تا 14 سال سن دارند ) خلاصه زنگ تفریح تموم میشه و بچه ها سر کلاس نمیرن . این اعتصاب تا پایان روز ادامه پیدا می کنه .
در خلال ساعت های حضور بچه ها در حیاط برای ادامه ی اعتراضات در روز آینده برنامه ریزی میشه و قرار میشه بچه ها فردا با نمادهای سبز به مدرسه بیان . روز بعد اعتصاب ادامه پیدا می کنه . حتی بچه ها سر صف علیه مدیر جدید شعار هم میدن . اداره ی آموزش و پرورش منطقه برای پایان دادن به اعتراضات دست به دامن مدیر برکنار شده میشه و ایشون رو به مدرسه میارن . مدیر مورد اشاره با بچه ها صحبت می کنه و میگه به دلیل ادامه ی تحصیل در دانشگاه از مدیریت مدرسه کناره گیری کرده . خلاصه اعتصاب به پایان می رسه . در روزهای بعد هم مسوولان آموزش و پرورش قول بازگشت مدیر برکنار شده رو به مدرسه میدن . البته مدیر برکنار شده که سابقه ی تدریس درس ریاضی رو داره برای تدریس درس حرفه و فن به یک مدرس هی دیگه تبعید میشه .

از این ماجرا برداشت های مختلفی میشه انجام داد . برای من چند نکته در این خصوص جالبه . یکی این که این جریان در جنوب تهران اتفاق افتاده . دوم این که اگر این اتفاق در مقطع دبیرستان رخ می داد چندان عجیب نبود اما در مقطع راهنمایی بروز چنین رفتارهایی عجیبه .  و سومین نکته اینه که این قضیه در یک مدرسه ی دخترونه اتفاق افتاده .

* عنوان این متن برگرفته از شعری است از شمس لنگرودی با نام " میدانچه ی منیریه خالی است "







۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

V نشان پیروزی ماست




1

در نوشتار قبلی گفتم که احتمال دارد در روزهای آینده خبرهای خوشی بشنویم . اگر تلاش مجمع تشخیص مصلحت به نتیجه برسد و سازوکار مناسبی برای برگزاری انتخابات سالم ، آزاد و عادلانه فراهم شود می توان به ادامه ی روند سیاست ورزی برای دستیابی به دموکراسی امیدوار بود . با گذشت بیش از هشت ماه از کودتای 22 خرداد ، این کودتا هنوز به نتیجه ی مورد نظر طراحان خود نرسیده . اگر پروژه ی هاشمی رفسنجانی برای تعیین مکانیسم برگزاری انتخابات به قانون تبدیل شود می توان با اطمینان گفت کودتای 22 خرداد قطعا با شکست مواجه شده است . باید با دقت و هوشیاری منتظر حوادث روزهای آینده باشیم . و البته از تلاش های مذبوحانه ی ستاد کودتا برای تغییر اوضاع در روزهای آینده هم نباید غافل شد .


2

جشنواره ی بیست و هشتم فیلم فجر که به همت وزارت ارشاد دولت کودتا به سوگواره تبدیل شد به پایان رسید و کودتاچیان در دامی افتادند که خودشون پهن کرده بودن . در مراسم اختتامیه ی این سوگواره فیلمی به عنوان بهترین فیلم انتخاب شد که در دوران دولت اصلاحات ( سال 83 ) ساخته شده بود . یعنی در طی یک سال گذشته به یمن همت دولت کودتا ، حتی یک فیلم که ارزش رقابت کردن با یک فیلم بی رمق توقیف شده ی از مد افتاده رو داشته باشه ساخته نشده . فیلم منتخب جشنواره اگر اشتباه نکنم بر اساس رمان روباه و گلهای کاملیای اینیاتسیو سیلونه ساخته شده و البته بر همه ی ما فرض است که دیدن این فیلم رو در سالن های سینما تحریم کنیم که مالکان اون بفهمن سزای بی اعتنایی کردن به تحریم جشنواره چیه .



 3

امروز داشتم فیلمی رو تماشا می کردم به اسم " وی : نشان انتقام " . فیلمی که تماشای اون برای تمام فعالان جنبش لازمه . این فیلم تخیلی که فیلمنامه ش رو برادران واچوفسکی نوشته ن ( خالقان سری فیلم های ماتریکس ) داستان وقوع کودتا در کشور انگلستانه و روی کار اومدن یک حکومت دیکتاتوری توسط بنیادگرایان مذهبی . در این فیلم ، شب ها در لندن حکومت نظامی برقرار میشه و مأمورین امنیتی کسانی رو که در خیابون ها تردد کنن مورد حمله و گاهی تجاوز قرار میدن . تلویزیون های دولتی ، تمام وقت اخبار دروغ به خورد مردم میدن ، حاکم نظامی هر شب بر صفحه ی تلویزیون ظاهر میشه و مردم رو موعظه می کنه ، گاهی هم که احساس خطر می کنه مردم رو تهدید می کنه . در این اوضاع و احوال مردی تصمیم می گیره دنیای جدید بنا کنه . یک دنیای آزاد و بدون خشونت . حتما این فیلم رو تماشا کنید .








۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

بیست و دوی بهمن خود را چگونه گذراندید ؟



1

با خودم گفتم نیست که بعضی از دوستان ما به دلیل مشکلات و مشغله های فراوون نتونستن در راهپیمایی بیست و دوی بهمن شرکت کنن ، خاطرات خودم رو از این روز بنویسم تا دوستان عزیزمون در جریان ماوقع قرار بگیرن . می دونم که همه ی شما دلتون پر می زد خودتون رو به میدون آزادی برسونید و در تجمع اعتراضی ما شرکت کنید . اصلا و ابدا هم فکر نمی کنم خدا نکرده اون روز خواب مونده باشید . یا این که از بازداشت و محاربه و اعدام ترسیده باشید . یا این که تو دلتون گفته باشید ک... ن لق جنبش و به مسافرت رفته باشید . ولی خوب چی کار میشه کرد ؟ بالاخره حتما کار داشتید . بگذریم . بریم سر اصل مطلب .

2

ساعت 9 صبح با دوستان همرزمم قرار داشتم . چون حدس می زدم ممکنه خیابون ها پر بشه از مأمور ، قرارمون رو به جای خیابون اصلی توی یک خیابون فرعی گذاشتیم . روز 26 تیر ( نماز جمعه ی رفسنجانی ) خیلی ها توی میدون ولی عصر و بلوار کشاورز فقط به این دلیل بازداشت شدن که دوستاشون دیر سر قرار رسیدن .

3

خلاصه ، ساعت هشت و نیم صبح از خونه راه افتادم . چهاراه ولی عصر پر بود از سربازان نیروی انتظامی مجهز به باتوم و کلاه ( همون سربازهایی که روز عاشورا مورد عنایت مردم عزادار قرار گرفتن ) اطراف پارک دانشجو رو محاصره کرده بودن و به کسی اجازه ی ورود به پارک رو  نمی دادن . چند تا پیرمرد که می خواستن توی پارک بشینن و اوضاع و احوال رو رصد کنن غرغر کنان پارک رو ترک کردن .

4

پیاده رفتم به سمت چهاراه طالقانی . انگار تمام بسیجیان عالم امکان رو جمع کرده بودن توی چهاراه طالقانی . توی تمام عمرم ، حتی روز سی خرداد ، این همه بسیجی رو یکجا ندیده بودم . وسط چهارراه چیزی دیدم که به نظرم زشت ترین و زننده ترین صحنه ی روز بیست و دوی بهمن اومد . یک پسر بچه ی هشت نه ساله ی ریزه لباس لجنی به تنش کرده بود و باتوم به دست وسط چهاراه ایستاده بود . خیلی جدی . انگار منتظر بود جماعت بهایی و مجاهد و فدایی و چپ نو از راه برسن تا با باتوم به حسابشون برسه . هیبتش بیشتر شبیه چارلی چاپلین در لباس آژانی تو فیلم خیابان آرام بود . اما اگر بیشتر دقت می کردی شبیه کودکانی بود که توی آفریقا مجبور میشن اسلحه به دست بگیرن و بجنگن . اول خواستم ازش عکس بگیرم اما دیدم بزرگتراش دارن بهم چپ چپ نگاه می کنن . موقعی که از کنارش رد می شدم خواستم در گوشش بگم آخه بچه جون ، تو که مزه ی عرقی ، گنده تر از توها روز عاشورا تو همین چهارراه به شکر خوردن و ساندیس خوردن افتاده بودن ... اما دیدم واقعا این یک بچه ست . معنی این متلک هارو نمی فهمه .

5

توی بلوار کشاورز تا چشم می دید اتوبوس هایی بود که بچه های دبیرستانی رو پیاده می کردن . به هر کدوم یک کاور لجنی و یک باتوم می دادن .

6

رفتم توی فرعی مورد نظر . برخلاف انتظار توی تمام خیابون های فرعی که به انقلاب منتهی می شدن چند تا از اون بسیجی های دبیرستانی باتوم به دست نگهبانی می دادن . باور کردنش سخته اما سر هر کوچه ی بن بست یک مأمور گذاشته بودن . ( منظورم کوچه پس کوچه های حول و حوش بلوار کشاورزه نه کل کوچه های شهر تهران )

7

با ترس و لرز منتظر دوستان همرزمم شدم . بالاخره ساعت نه و نیم یکی از همرزمان دلاور از راه رسید . وقتی گفتم بقیه کی میان ؟ گفت بقیه ای در کار نیست . فقط خودمم و خودت . بقیه کار داشتن . ( حالا چی کار داشتن ؟ خدا می دونه )

8

باور کردن چیزهایی که می نویسم سخته . برای وارد شدن به خیابون انقلاب از چند مرحله ایست و بازرسی رد شدیم . تو این ایستگاهها فقط بازرسی بدنی نشدیم . توی خیابون کاخ یک دختر جوون که از شصت فرسخی داد می زد از فعالان جنبشه روی یک پله نشسته بود . موتور سوار بسیجی ای که طول خیابون رو می رفت و می اومد و به هرچیزی که به نظرش مشکوک می رسید گیر می داد رفت سراغ دختره و گفت از اینجا پاشو برو . دختره گفت منتظر کسی هستم . بسیجیه گفت بلند میشی یا ببریمت ؟ خلاصه دختره نماد سبزش رو توی کیفش قایم کرد و جمع و جور تر نشست تا بسیجیه دست از سرش برداره . به همرزمم گفتم خدا عاقبتمونو به خیر کنه .

9

توی مسیر به چهره ی راهپیمایی کنندگان دقت می کردم . به روشنی می شد گفت خیلی از اونها نیروهای جنبش بودن . اما دریغ از یک حرکت اعتراضی . همه منتظر بودن برسن به جایی که بقیه جمع شده ن و اعتراض رو شروع کرده ن . مردم از سواره رو حرکت می کردن . پیاده روها در تسخیر مأموران لباس شخصی بود . تعداد مأمورها از مردم کمتر نبود .

10

ورودی ایستگاه متروی انقلاب زیادی شلوغ بود . جمعیت فوج فوج از ایستگاه خارج می شدن . جماعت تو گوش هم زمزمه می کردن اینا حامیان جنبشن که دارن اضافه میشن . عده ی زیادی مأمور جلوی در ایستگاه مستقر شده بودن و همه چیز رو زیر نظر داشتن .

11

تقاطع بزرگراه نواب ، روی پشت بوم مسجدی که روز سی خرداد از فرازش مردم رو به گلوله بسته بودن تعداد زیادی مأمور مسلح ایستاده بودن و اسلحه شون رو به سمت جمعیت گرفته بودن . حدود چهار پنج نفر بازداشت شده رو از بین جمعیت به داخل مسجد هدایت کردن . یکی از بازداشت شده ها با لبخند برای مردم دست تکون می داد و بای بای می کرد .


12

از میدون انقلاب به بعد ایستگاه های صلواتی که مواد خوراکی و غیر خوراکی بین مردم پخش می کردن پشت سر تعبیه شده بودن . یکی به بچه ها مداد رنگی می داد . اما بقیه بیشتر چای و کیک و کلوچه و آبمیوه می دادن . کارخونه ی زمزم هم به مردم نوشابه های خانواده می داد . بعضی از ایستگاهها هم به قول خودشون تمثال مبارک رهبر رو دست مردم می دادن . اما اطراف یکی از این ایستگاهها از بقیه شلوغ تر بود . مأمورهای لباس شخصی مردم رو با خشونت پراکنده می کردن و می گفتن این یکی مجوز پخش نداره . ظاهرا تو این ایستگاه شبنامه بین مردم پخش می کردن .

13

نرسیده به بزرگراه یادگار امام ، درست در دو قدمی من ، یک جوون بیست و چند ساله توسط دو تا بسیجی بازداشت شد .

14

توی مسیر احساس می کردم بوی پهن به دماغم می خوره . اول فکر کردم دچار توهم شده م . توی زیرگذر یادگار امام دیدم نه واقعا زیر پامون یک کپه پهنه . اول فکر کردم جلوی پای جمعیت گوسفند قربونی کرده ن ، اما سر استاد معین دیدم سه تا درشکه دارن تابوت هایی رو حمل می کنن که با پرچم های آمریکا ، اسراییل و بریتانیا پوشیده شده ن . کنار هر تابوت یک ابله ایستاده بود که لباس آدمکش های فیلم جیغ رو پوشیده بود ! روی کالسکه ی حامل تابوت مزین به پرچم اسراییل هم یک عقاب یا کرکس یا یه چیز شبیه این رو توی قفس کرده بودن . شنیده بودم میگن هنر نزد ایرانیان است و بس ، اما باور نمی کردم . هنری که بوی گندش رو میشه از چند کیلومتری استشمام کرد ...

15

بالاخره ساعت 12 رسیدیم به میدون آزادی . به جرأت می تونم بگم حداقل نصف میدون خالی بود . خالی خالی . این طور که شنیدیم حدود ساعت ده و نیم تا یازده تمام افرادی رو که ظاهرشون به جنبش می خورده توی میدون بازداشت کرده بوده ن .

16

به سمت شمال حرکت کردیم . اطراف میدون آریاشهر و بزرگراه اشرفی اصفهانی جمعیت زیادی پراکنده بودن که به نظر نیروهای جنبش می رسیدن . فضا ملتهب به نظر می رسید . می گفتن حدود ساعت یازده توی میدون آریاشهر درگیری شده . پیاده روها پر بود از مأموران یگان ویژه . پنج ساعت پیاده روی من و همرزمم رو خسته کرده بود . حدود ساعت یک ، نم نم بارون گرفت . خسته و کوفته و ناامید برگشتیم سمت خونه .



17

شنیدم در روزهای گذشته خیلی ها شروع کردن به تحلیل اوضاع و این که چرا روز بیست و دوی بهمن حرکت اعتراضی چشمگیری اتفاق نیفتاد . شنیدم حتی کسانی که روز بیست و دوی بهمن تا لنگ ظهر زیر پتو خواب آزادی رو می دیدن گفته ن چرا این اسب تروا جفتک ننداخت ؟

18

مشکل از ناکارآمدی تاکتیک اسب تروا نبود . همچنین مشکل از این نبود که خیلی از دوستان ما تصمیم گرفتن از خونه بیرون نیان . و همچنین مشکل از این نبود که بلیت پروازهای تهران دوبی برای روز بیست و دوی بهمن از یک ماه پیش نایاب شد . مشکل از سازماندهی جمعیت معترضین در مسیر راهپیمایی بود . همیشه در تجمعات اعتراضی افراد حرفه ای و کاربلدی هستن که مردم رو سازماندهی می کنن . ولو این که به اونها با اشاره بگن دستهاتون رو به علامت پیروزی بالا بیارید یا این که با هیس گفتن اونها رو به سکوت دعوت کنن . مشکل اصلی این بود که روز بیست و دوی بهمن این سازماندهی کنندگان وجود نداشتند . و البته این مسأله اصلا و ابدا اتفاقی نبود . سازماندهی کنندگان تجمع نبودند چون قرار نبود اعتراضی سازماندهی بشه . چرا ؟ هنوز معلوم نیست . شاید توافقی در این زمینه صورت گرفته بوده . در روزهای آینده احتمالا روشن میشه .


توجه کنید به این مسأله ی مهم که در طول راهپیمایی ، بسیجی ها و تظاهرکنندگان اجاره ای کمتر شعاری درمورد معترضین انتخاباتی دادن . اگر هم دادن موردی و اتفاقی بود . بوق های تبلیغاتی ستاد کودتا هم سعی چندانی ندارن راهپیمایی رو توی سر معترضین بکوبن .


به نظرم دو روز قبل از راهپیمایی توافقی صورت گرفته مبنی بر این که راهپیمایی روز بیست و دوی بهمن به نحوی آبرومندانه برگزار بشه و در عوض امتیازاتی به معترضین داده بشه . این که این امتیارات چیه در روزهای آینده روشن میشه .

بعید نیست در روزهای آینده اتفاقات خوبی

 بیفته . چی ؟ نمی دونم .

و البته به نظر می رسه سران ستاد کودتا از این توافق بی خبرن . نگاه کنید به تیترهای کیهان و جوان و وطن فروش امروز و این که چطور گیج و منگ به اونچه اتفاق افتاده افتخار می کنن اما در ع

ین حال نمی تونن نگرانی شون رو از اونچه داره اتفاق می افته پنهان کنن .

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه


۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

احمق ها در فضا





داشتم فکر می کردم آخر و عاقبت این جنبش به کجا می رسه ؟
حالا تحلیل دو تا بچه رو از چیستی و چرایی جنبش بشنوید تا برسیم به بقیه ی ماجرا :

پسر چهار ساله ( یا به قول خودش چهار و سال و نیمه ) دو تا از دوستان که اتفاقا خیلی به خدا و مسائل مربوط به خداشناسی فکر می کنه و سوالات بی پاسخ زیادی درمورد خدا داره یکهو ناغافل از مادرش پرسیده :
مامان ؟ مامان ؟ میرحسین همون خداست ؟

یکی دیگه از دوستان تعریف می کنه توی خونه ی خواهرش داشته از تلویزیون اخبار تماشا می کرده . خواهر زاده ی شش ساله ش می خواسته کارتون تماشا کنه . از خواهر زاده اصرار ، از دایی انکار ، خلاصه خواهر زادهه که حوصله ش سر رفته بوده می گه :
چی می خوای از اخبار بشنوی ؟ اینا هی این میرحسینی ها رو می کشن ، اونا هی بیشتر میشن . همین .


به گمونم اگر بعضی از این کودتاچی ها اندازه ی این دو تا بچه فهم و شعور داشتن اوضاع دنیا خیلی بهتر از این بود . فکر کنم توقعم خیلی بالاست . نه ؟




میمون های فضایی


سالها پیش ، زمانی که هنوز تلویزیون رنگی اختراع نشده بود ، احمد جنتی متولد نشده بود و فولکس واگن قورباغه ای شاهکار دانش مهندسی به شمار می رفت ، دانشمندان به فکر تسخیر فضا افتادند . اون زمان دانشمدان تصور دقیقی از این که قرار گرفتن در شرایط بی وزنی  چه تأثیری روی بدن موجودات زنده می گذاره نداشتند . به همین دلیل تصمیم گرفتن برای آزمایش ، اول موجوداتی مثل میمون رو به فضا بفرستن تا ببینن اصلا توی فضا چه شرایطی برای ارگان های بدن موجود زنده پیش میاد ؟
خلاصه دانشمندان میمون ها رو به فضا فرستادن و بعد از تکمیل مشاهدات و آزمایش ها بالاخره یوری گاگارین به عنوان اولین انسان فضانورد به فضا رفت . بعدها آرمسترانگ به عنوان اولین انسان پا روی ماه گذاشت . تازه اینی که دارم میگم مربوطه به سال 1348 . یعنی دقیقا چهل سال پیش . امروزه روز کار دانش فضانوردی به جایی رسیده که آدم های مایه دار به عنوان سفر تفریحی میرن به فضا . یعنی در واقع فضانوردی شده بچه بازی . حالا تو این اوضاع و احوال ، نیست که مملکت ما خیلی پیشرفت کرده و تمام مرزهای علم و دانش رو به برکت بصیرت و ولایت درنوردیده ، آقایون به فکر تسخیر فضا هم افتاده ن . البته یه چیزی در حدود شصت سال تأخیر دارن .
خلاصه دیروز یک موشک که معلوم نیست ساخت کره ی شمالیه یا پاکستان رفته فضا و با خودش یک لاک پشت ، یک موش و یک کرم رو به فضا برده . ( منابع خبری توضیح ندادن کرم مورد اشاره کرم خاکی بوده یا کرم روده ؟ ) حالا برای من این سوال پیش اومده که سالها پیش دانشمندان دقیقا فهمیده ن توی فضا و شرایط بی وزنی چه اتفاقی برای موجودات زنده می افته . بعد از اون هم هزاران نفر فضانورد و توریست به فضا رفته ن و صحیح و سالم برگشته ن . یکیش همین انوشه ی انصاری خودمون . با این حساب چه حاجتی بود این کرم مادر مرده و اون لاک پشت یتیم مونده رو زابه راه کنن و بفرستن فضا ؟ هدفشون این بوده که به دنیا بگن ما کرم داریم ؟ خوب اینو که همه می دونن . نمی دونن ؟

ضمنا رییس دولت کودتا بشارت داده قراره به زودی انسان هم به فضا بفرستن . من مشفقانه پیشنهاد می کنم افتخار اولین مسافر فضا نصیب هیچ کس نشه جز خود شخص شخیص محمود احمدی نژاد . به سه دلیل . اول این که ایشون دکتر هستن . چه کسی باسوادتر از دکتر ؟ دوم این که ایشون بنابر فرمایش صریح خودشون کارشناس ارشد هستن . کارشناس ارشد یعنی یه چیزی بالاتر از فضانورد . سوم این که ایشون روی زمین هم که هست روحش توی فضا سیر می کنه . تا حالا به حرفاش گوش کردید ؟


برگردیم به صحبت اصلی مون . پرسیدم به نظر شما آخر و عاقبت جنبش ما چه خواهد شد ؟

فعلا مهم تر از هر موضوعی یوم الله بیست و دوی بهمنه . این که در این روز چه اتفاقی بیفته تعیین کنند هی آخر و عاقبت جنبش ماست و همچنین تعیین کننده ی آخر و عاقبت خودمون . اون طور که از ظواهر امر پیداست در روز 22 بهمن دست حکومت برای اعمال خشونت و سرکوب بسته ست . در این روز میشه درست مثل روز قدس با خیال راحت در راهپیمایی شرکت کرد و قدرت جنبش رو به سران کودتا نشون داد . 22 بهمن احتمالا روز خوبی خواهد بود . باید قدر این فرصت رو بدونیم و ازش استفاده کنیم . در روزهای آینده از 22 بهمن بیشتر خواهم نوشت .



داشتم فکر می کردم چه حالی میده همگی این ترانه رو حفظ شن و روز بیست و دوی بهمن دسته جمعی بخونن . هان ؟ پیشنهادم خیلی جلفه ؟